امروز دوستم نگار اومد مرکز تحقیقات سرطان ،،،

میخواد با دکتر ؟؟؟ صحبت کنه ببینه بافت همراه با توده ی سرطانی بیمار رو بهش میدن یا نه(برای کارای تحقیقاتیش میخواد)

امروز الکی الکی منو کشوندن مرکز تحقیفات سرطان ،،، هییییچ کاری نداشتیم ،،، فقط من بودمو نگار و نازنین و ریحانه (از دانشجوها) ،،،،

من ساعت 8 صبح اونجا رفتم ، دیگه ساعت ده و خورده ی صبح نازنین بهم گفت کاری نداریم میتونی بری،،،

خلاصه به نگار پیشنهاد دادم که میاد ولیعصر گردی ،،،،قبول کرد ،،،

سمت توانیر بودیم که گوشیم زنگ خورد ،،، منشی دکتر ف (استادم) بود ،،،، بهم گفت  دکتر میگن امروز اومدی ؟ گفتم بللله من اول وقت اومدم ، و نازنین اومد پیش دکتر و دکتر بهش گفته که کارای من (ریل گذاشتن) میمونه برای بعد عید و دیگه چون کاری نبود اومدم بیرون ،،،،

بهم گفت آهااان ، دکتر فقط میخواد ببینه با نازنین هماهنگ کردی یا نه ،،،،

یعنی من شناس آوردم امروز رفتم مرکز تحقیقات سرطان ،،، وگرنه اگه نمی رفتم دیگه خدا داند چه پیش آید ،،،

بزار کارام تموم بشه ، دل پری دارم از مقاله بازی اساتید ، فشار روی دانشجو اون هم با حداقل امکانات (توی این تحریم ها) و ،،،،،البته انگار همه جا همینه ،،،، اووووووف ،،، چه ذوق و  انگیزه ای داشتم برای شروعش ،،،، البته هنوز دارم ولی دیگه اصلا دوست ندارم اینجا بمونم ،،،،


++نگار تو چهارراه ولیعصر ازم جدا شد ،،،

من هم یه مقدار پایین تر رفتم تا جمهوری و دیگه از اونجا BRTسوار شدم  پیش به سمت خونه،،،


++مضطربم ،،، یه آشوبی تو دلمه ،،،

من بهتون میگم منشاش کجاس ،،، چون چند روزیه نمازام قضا میشه ،،، مثلا صبح رو اول وقت میخونم ، ظهر اول وقت میخونم ولی شب از خستگی جنازه ام میرسه خونه ، فقط دست و صورتمو میشورم ،شام میخورم و دیگه تو تختم غش میکنم ،،،


++البته نمی دونم چرا روزای آخر سال ،آدم مضطرب میشه،،،،


++سال 98 ان شالله فارغ التحصیل میشم ،،،

طرح بی طرح ،،،

بعدش باید بکوب بشینم برای اهداف دیگه ام خرخونی کنم ،،،


++همچنان خانواده ام اصرار دارن (خواهرام و دوماد) بریم شمال ،،،اون همه شلوغی ،،، قیمت های بالای ویلاها و چیزای دیگه برای مسافران و ،،،،

من گفتم نه ،،،


++امروز نامه از دادگاه اومده خونه امون ،،، همون آقاهه که با ماشینش به بابا زد و در رفت حالا به دادگاه گفته پول ندارم بدم ،،،

به دومادمون گفتم فردا باهام بیاد دادگاه ،،، قضیه ی پول نیست ، ما اصلا کوتاه نمی یاییم چطور وقتی تصادف کرد و سه ساعت بابامو با اون لگن شکسته تو خیابون ول کرد و در رفت (به لطف دوربینا ، متهم فراری رو گرفتن) فکر اینجا رو میکرد ،،، از این سمند زردای خطی هست ،،، هفت ماه بیمه اش تموم شده بود و راست راست تو خیابونا مسافرکشی میکرد ، فکر این روزا رو میکرد ، مردک احمق ،،،

یاد اون روزایی که بابام تو بیمارستان چه عذابی کشید ،،، عمل سنگین ،،، چقدددد آمپول و قرص های مسکن .واااای بیچاره برادرم چقد اذیت شد ،،، چقد ما اذیت شدیم و روز و شب نداشتیم ،،،، اون وقت آقا در رفته بود و الان میخواد رضایت بدیم ،،،

من به پدرش هم گفتم اگه مثل آدم بابا رو می رسوند بیمارستان و بعد مثل آدم بهمون میگفت که بیمه ام تموم شده و از این حرفا ، واقعا کوتاه می اومدیم.،،،


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مشاوره کودک Karen سایت پزشکی دکتر امیرچوپانی پنجره چوبی فقط بازي کامپيوتر و موبايل ادبی Anita محمدحسین متولی خونه ی خیالی تعمیرات کابینت