ده روزی هست که ایران رو کم کم سیل برداشت ،،، ولی این وسط حالم به معنای واقعی ااز پست های منفی مردم در اینستا بهم خورد ،،، همش تو استوری و تو کپشن می نویسن "بدبختیم ، فلانیم ، بیساریم " ،،، کلا خوب بلد شدیم هی تو سر خودمون بزنیم ،،،

کلا ما مردم جوگیری داریم ،،،


++شنبه ، ده فروردین ، بالاخره رفتم تهرانگردی ،،، دیگه چیکار کنم ، این اوضاع آب و هوا اینقد خرابه که واقعا ریسک هست رفتن به کوه ،،،

صبح حدود ساعت هشت و نیم ، من و آریاناز رسیدیم ایستگاه امام خمینی (مترو) ،،،

خیابونا خلوووت ،،، آسمون آبی ،،، یعنی من هیچ وقت میدون توپخونه رو اینقد خلوت ندیده بودم ،،،(البته از یاعت ده و نیم به این ور ، کم کم خیابونا هم شلوغ شد)

اول رفتیم موزه آثار باستانی کشور هلند ، بعد موزه ی ایران باستان .راستش موزه ی ایران باستان یه مقدار حوصله امو سر برد،،، همه اش سنگ و تبر بود (بیشترش) و البته بعد دیگه آخرا به چیزای قشنگ رسیدیم و ازدوره ی پارینه سنگی اومدیم بیرون ،،(این دو تا موزه نزدیک هم بودن)

آخ که چقد حال کردم با دیدن خیابون سی تیر ،،، تاحالا نرفته بودم و خیلی دوست داشتم اونجا برم ،،، خیابون سی تیر رو رفتیم پایین ، سمت حافظ ، بعد نوفل لوشاتو و رسیدیم به کوچه ی لولاگر ،،، کوچه ی لولاگر جزو آثار ثبت شده ی میراث فرهنگی هست ،،،یه کوچه ی کوتاه ،،، سر و ته کوچه در داره ،،، دو تا ساختمون قرینه و قدیمی روبروی هم در کوچه هست و اینکه قدیمی ترین پیتزافروشی تهران هم اونجاس (از سال 1340) ،،،

و هنوز هم به همون سبک دهه ی چهل به مردم سرویس میده،،، ولی الان تا آخر تعطیلات ، بسته س ،،،

بعد از اونجا ، دوباره برگشتیم خیابون سی تیر ،،، سر زدیم به مرکز تهیه و توزیع صنایع دستی ایران ،،،خیییییلی خوب بود ،،،یه فضای قدیمی ، با پس زمینه ی آهنگ سنتی ،،، روحم به وجد اومد تو اون فضا ،،،

تو همون کافه های خیابونی سی تیر ، ناهار خوردیم ،،، یکی از آرزوهام این بود که اونجا غذا بخورم ،،، تو همون کافه های خیابون ،،، سالمترین چیزی  که میتونستیم اونجا سفارش بدیم پیتزا سبزیجات بود ،،، آخه بقیه اش یا سرخ کردنی بود یا سوسیس و ژامبون ،،، کباب ترکی هم داشتن ولی گوشتش یه جوری بود یعنی شک دارم که گوشت خالص باشه ،،،،

با ولع پیتزامو خوردم و دونه دونه ، لذت های دنیا رو قورت دادم ،،،، نیاز نیست همه اش تو کافه ی لوکس بشینی و حالشو ببری،،، یه وقتایی نشستن رو صندلی های تو خیابون و سفارش پیتزا ، از بهترین لذت هاس ،،،،

بعد از اونجا تصمیم گرفتیم بریم موزه ی جواهرات ،،، پیاده تا خیابون فردوسی رفتیم ،،،عاقا صف خیییییلی طولانی برای موزه بوده ، اغراق نیست اگه بگم بالای 150 نفر تو (حالا یکم بالا و پایبن) تو صف بودن ،،، بی خیال موزه شدیم و گفتیم یه وقت دیگه می ریم ،و بعد دوباره از اونجا پیاده تا بهارستان رفتیم به سمت عمارت مسعودیه ،،،

هر کی با من میاد بیرون ، باید خییییلی اهل پیاده روی باشه ، چون من خودم حاضرم از این سر تهران تا اون سرش رو هم پیاده برم ،،،

خلاصه تهران گردیمون خییییلی خوش گذشت،،،،

  بعدش سوار متروی سعدی شدیم و به خونه برگشتیم ،،،،


++ امروز شهادت امام موسی بن جعفر بود ،،، نمی دونم چرا برای مشهد رفتن ، همت نمی کنم،،،

ولی عوضش رفتم زیارت حضرت معصومه ،،، تنها ،،،وضو گرفتم ،روسری مشکیمو پوشیدم و حالت عزادارگونه رفتم محضر حضرت معصومه س برای تسلیت ،،،

حدود ساعت 11 از یه مسری رو پیاده تا حرم رفتم ،،، یک ساعت پیاده روی کردم ،،، هوا ابری بود ،،، بارون نم نم شروع به باریدن کرد ،،، صلوات شمار تو دستم و هی می گفتم"اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم"،،، در حین صلوات شمردن ، کلی تو ذهنم ترافیک بود ، ترافیک فکرهای خوب ،،، هی هر چند دقیقه سرمو می آوردم بالا به سمت آسمون و عمیقا می گفتم"خدایا شکرت" ،،،، خدایا شکرت بابت سلامت کامل خودم و عزیزانم ،،، خدایا شکرت بابت رزق و روزی یی که به خانواده ام دادی ،،، خدایا شکرت بابت دوستان خوب ، بابت خانواده ی خوب ،،،، خدایا شکرت از این که تو زندگی و قلب منی ،،،، خدایا شکرت از این که حب اهل بیت تو قلبم گذاشتی ،،، اوووووه چقدر من خوشبختم ،،، چقدر ثروتمندم به لحاظ معنوی ،،، واااقعا به لحاظ معنوی ثروتمندم ،،،اان شالله ثروتمندتر و ثروتمندتر خواهم شد به لطف خدا (ثروت معنوی)

رسیدم حرم ،،، بارون دیگه شرشر می بارید ،،، زیر یه طاق ایستادم ،،، رو به گنبد بودم ،،،اشک تو چشام جمع شد ،،، اشک غم و شادی ،،، اشک غم بابت وفات باب الحوایج ،،، اشک شادی بابت طلبیدنم و الان تو اون فضا بودم ،،،

دسته ها زیر بارون می اومدن ،،،دسته های عزاداری ایرانی ها ، کربلایی های مقیم قم ، نجفی های مقیم قم و ،،،،

یک ساعت تو صحن بودم و با دسته های عزاداری اشک ریختم ،،،تا قبل بیماریم ، واقعا درک درستی از عزاداری برای ایمه نداشتم ، اصلا همه اش فکر میکردم که مردم دارن برای مصیبت های خودشون گریه میکنن تا مصیبت های اهل بیت ،،، ولی الان واقعا به این درک رسیدم ، اصلا اسم امام حسین که میاد یه جوری میشم ، اگر هم تو عزاداری ها اسمشو صدا کنن ، اشکم ناخودآگاه سرازیر میشه ،،، آیا این منم که دارم فقط به خاطر عشق و علاقه به این خاندان دارم اشک می ریزم ، بله ، این منم .،،

وقت اذان شد ،،، رفتم تجدید وضو کردم و تو زیرزمین حرم یه جا نشستم و نماز خوندم ، بعد زیارتنامه و بعد زیارت عاشورا ،،،

تا ساعت 2 ظهر حرم بودم ،،،

موقع بیرون اومدن از حرم ، به دوستم محیا زنگ زدم ،،، بهش گفتم من الان قم هستم و تو حرم کلی یادت کردم ،،،تا سوار شدن به ماشین ، من داشتم با محیا صحبت میکردم ،،،

با زیارت و معنویت ، کللللی به دلم حال دادم و با کلی انرژی و انگیزه ، برگشتم خونه ،،،

الحمدلله رب العالمین ،،،


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

seo site آپشن خودرو فرکتال هنر دست نوشته های اجتماعی من Mavii Home Collection rama ♥ کلبه ی عشق علی و زهرا ♥ babbitt bearing - babbittalloy.com دل نوشته، کتاب خواني بیمه دانا سمنان